من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتادهای، جانانه باش ستاره راهنمای نویسنده در این مقاله، حدیثی از صادق آل محمّد(ع) بود در تفسیر یک ایه قرآن. نخست از این ایه آغاز میکنیم: الّذی خَلَقَ المَوتَ و الحیاةَ لِیبلُوَکُم أحسَنُ عَمَلاً.1 خداوند، مرگ و زندگی را بیافرید تا شما را بیازماید که کدام یک کاری بهتر میکنید. از امام صادق(ع) درباره ایه مزبور، روایت شده است: لیس یعنی أکثر عملاً ولکن أصوبکم عملاً.2 مقصود، عمل بیشتر نیست، بلکه عمل بهتر است. همچنین پیامبر خدا(ص) فرموده است: إنّ الله تعالی یحبّ مِن العاملِ إذا عَمِلَ أن یحسِن.3 خداوند، دوست دارد که هر کارگزاری که کار میکند، نیکو کار کند. نیز آن حضرت در حدیثی دیگر فرموده است: إنّ الله تعالی کتب الإحسان علی کلّ شیء.4 خداوند، در هر کاری، نیک انجام دادنِ آن را فرمان داد. کلیدواژه این احادیث، «احسان» است. احسان در این احادیث به معنی «کار نیک کردن» نیست؛ بلکه به معنی «نیک کار کردن» است. یعنی هر کس کاری میکند، باید آن را نیک (درست و استوار و محکم)، انجام دهد. شاهد، این که در برخی احادیث به جای کلمه احسان، «اِحکام» و «اِتقان» آمده است. شاهد دیگر، این که در ادامه همین حدیث آخر آمده است: «هر گاه حیوانی را ذبح میکنید، درست ذبح کنید. کارد را خوب تیز کنید و ذبیحه را راحت سازید». در روایتی دیگر آمده است که کسی از امام صادق(ع) پرسید: «احسان چیست؟». آن حضرت فرمود: إذا صلّیتَ فأحسِن رُکوعَک و سُجودَک و إذا صُمتَ فتَوقَّ کلَّ ما فیه فسادُ صَومِک.5 احسان، این است که چون نماز میگزاری، رکوع و سجودت را نیکو به جا آوری، و هر گاه روزه گرفتی، از هر آنچه روزهات را تباه میکند، دوری گزینی. در سیره پیامبر(ص) آمده است که چون سعد بن معاذ درگذشت و پیکرش را به لب قبر آوردند، آن حضرت به درون قبر رفت و پیوسته میگفت: «سنگ بدهید، گِل بدهید» تا این که درز خشتها را پر کرد و قبر را هموار ساخت. چنین مینماید که پیامبر، آن قدر قبر را خوب درست کرد که اصحاب در شگفت شدند که چرا این همه محکمکاری در ساختن یک قبر! پس آن حضرت فرمود: إنّی لَأعلم أنّه سیبلی و یصلُ إلیه البَلی و لکنّ الله یحبُّ عبداً إذا عَملَ عملاً أحکمَه.6 میدانم که به زودی فرسوده میشود و میپوسد؛ امّا خداوند، بندهای را دوست دارد که چون کاری انجام میدهد، آن را درست (استوار) انجام دهد. همچنین امیر المؤمنین فرموده است: قیمةُ کُلَّ امریء ما یحسِنُه.7 ارزش هر کس به چیزی (کاری و هنری) است که آن را نیکو میداند (انجام میدهد). از این حدیث، ترجمههای نادرستی شده است.8 یک ترجمه نادرست، این است که «ما یحسنه» را ما «یعلَمُه» معنی کرده و گفتهاند که یعنی ارزش هر کس به آن چیزی است که میداند.9 در پیش گفتیم که «احسان» در این احادیث، به معنی «نیک کار کردن» است. در حدیث مورد بحث، منظور، این است که ارزش هر کس به کاری و هنری است که آن را نیکو میداند و نیکو انجام میدهد. مقصود، دانستن نیست؛ بلکه نیکو دانستن و نیکو انجام دادن است. به دیگر سخن، در حدیث مزبور، ارزش هر کس به تخصّص وی و به کار بستن تخصّصش دانسته شده است. به یک اشتباه دیگر نیز اشاره میکنیم: «ما یحسِنُه» در این حدیث، فقط به معنی «نیکو دانستن» نیست؛ بلکه «نیکو انجام دادن» هم مورد نظر است. نمیشود احسان را، که به معنی نیکو دانستن و نیکو کردن است، به جزئی از آن، محدود کرد. حدیثی دیگر از امیر المؤمنین روایت شده که، در واقع، مقدّمه یا جمله پیشین حدیث مزبور است: النّاسُ أبناءُ ما یحسِنون.10 مردم، فرزند چیزی هستند که آن را نیکو میدانند (انجام میدهند). درباره این حدیث، توضیحی لازم است: میدانیم که هر کس به پدرش شناخته میشود. مثلاً میگویند: فرزند فلانی است. امّا اگر انسان، چیزی را نیکو بداند و نیکو انجام دهد (تخصّص داشته باشد)، به آن نیز شناخته میشود. مثلاً میگویند: فلانی پزشک خوبی است، فلانی صنعتگر خوبی است و فلانی کشاورز خوبی است. به عبارت دیگر، تخصّص انسان میتواند جایگزین نام پدرش شود و آن را تحت الشّعاع قرار دهد، چنان که در معرّفی هر متخصّص، به جای این که بگویند فرزند فلانی است، میگویند تخصّصش فلان است. مقصود امیر المؤمنین، این است که کیستی هر کس را نه نسبتش، که تخصّصش معلوم میکند. مهم نیست که هر کس فرزند کیست، مهم، این است که خودش چیست. ارزش انسان نه به گوهرش، که به هنرش است. به گفته نظامی، در نصیحت به فرزندش: چون شیر، به خود، سپهشکن باش فرزند خصال خویشتن باش.11 از این ایات و روایات، نتیجه میتوان گرفت که کار نیک کردن، چیزی است و نیک کار کردن، چیزی دیگر! در اسلام، هم به آن و هم به این، سفارش شده است؛ امّا در میان مسلمانان، معمولاً از نیک کار کردن، غفلت گردیده است؛ هم غفلت در نظر (یعنی از این نظریه)، و هم غفلت در عمل. نیکوکاریغالباً چنین پنداشته میشود که نیکوکاری یعنی کار نیک کردن، در حالی که این، تنها نیمی از تعریف نیکوکاری و نیمی از حقیقت است. نیکوکاری یعنی کار نیک کردن (اوّلاً)، و نیک کار کردن (ثانیاً). مختصر، این که: نیکوکاری یعنی کار نیک کردن! بسا کسی که کار نیک میکند، امّا نیک کار نمیکند! و بسا کسی که کار نیک نمیکند، ولی نیک کار میکند! هیچ یک از این دو، نیکوکار نیستند؛ و البتّه فرد دوم، از نیکوکاری دورتر است. پس نیکوکاری، آمیخته از دو جزء است: یک جزء آن (کار نیک کردن)، مهمتر است؛ ولی جزء دیگر (نیک کار کردن)، از آن، جداییناپذیر است (گرچه اهمیت کمتری دارد). غالباً به آن جزء مهمتر عنایت میشود و از این جزء مهم، غفلت میگردد. نتیجه، این که ماهیت نیکوکاری، که از این دو مهمتر است، نزد بسیاری مجهول مانده است. مستند نویسنده در تعریف نیکوکاری، روایاتی است که گذشت. افزون بر آنها، در روایتی از امام صادق(ع) به هر دو جزء نیکوکاری اشاره شده است: إذا أحسن المؤمن عملَه ضاعَفَ الله عملَه بکُلِّ حَسَنةٍ سَبعَمائة.12 هر گاه مؤمن، کارش را نیک انجام دهد، خداوند، هر کار نیکش را هفتصد برابر میگرداند. در این حدیث، اشاره به دو چیز است: یک اشاره به کار نیک کردن است و یک اشاره به نیک کار کردن. و جالب توجّه است که آنچه موجب پاداش بیشتر میگردد، نیک کار کردن است. ادامه این حدیث نیز مستند دیگری است برای این تعریف از نیکوکاری. در ادامه حدیث بالا آمده است: فأحسِنوا أعمالکم الّتی تَعمَلونَها لِثوابِ الله.13 کارهایی را که برای پاداش گرفتن از خدا انجام میدهید، نیکو انجام دهید. در این جا هم اشاره به دو چیز است: یک اشاره به کار نیک کردن است (عمل برای ثواب) و یک اشاره به نیک کار کردن. در دو بخش این حدیث، اساساً سخن، نه درباره کار نیک کردن، که درباره نیک کار کردن است.14 مقصود، این است که نیک کار کردن، پاداش کار را تا هفتصد برابر میکند. از مجموع ایات و روایاتی که آوردیم، اصل دیگری میتوان استنتاج کرد که من آن را «کمالگرایی» مینامم. هر کسی، در هر کاری، باید کمالگرا باشد و کامل و تمام بخواهد. خوب یاد بگیرد و خوب یاد بدهد و خوب به کار بندد و خوب بخواهد. یک کار را خوب انجام دادن، بهتر است از صد کار را خوب انجام ندادن. کاری خُرد را خوب انجام دادن، بهتر است از کار بزرگی را خوب انجام ندادن. نظامی، در ادامه همان نصیحت به فرزندش، میگوید: میکوش به هر ورق که خوانی کان دانش را تمام دانی پالانگری به غایت خود بهتر ز کلاهدوزی بد. امروزه ما مسلمانان در نیک کار کردن و کمالگرایی، از بسیاری پس افتادهایم. بیشترین دغدغه ما کمّیت است و غالباً به عدد و رقم، دلخوشیم و از کیفیت، غافل. همه چیز را سرسری میگیریم و هر کار که میکنیم، برای از سر باز کردن است. کارها و کالاهایمان بیکیفیتاند و دستاوردهای فرهنگی و صنعتی و کشاورزیمان، ضعیف و نازل. در نتیجه، همواره به دست بیگانگان نگاه میکنیم و برای کالاهای خارجی دست و پا میزنیم. سالانه پول فراوانی از ایران خارج میشود وصرف خرید کالاهایی میگردد که ایرانی میتواند مانند آن را بسازد؛ ولی نمیسازد. اینک تعبیر «جنس ایرانی» یعنی یک ناسزا، و تعبیر «جنس خارجی» یعنی یک افتخار. قلم و کاغذ و نخ و سوزن نیز از خارج وارد میشود. در زیر آسمان ایران، هر چیزی یک کاریکاتوری دارد، و همین کاریکاتور است که بیشتر رواج دارد. ایرانی هر چیزی میسازد، ولی عادت کرده است که از هر چیز، کاریکاتور آن را بسازد. ساعت میسازد، امّا دقیق نیست. چاقو میسازد، امّا تیز نیست. اخیراً که هنر به خرج داده، چسبی ساخته که چسبان است! خواننده میداند که یکی از مکتبهای رایج در جهان، سمبُلیسم است؛ امّا این هم دانستنی است که رایجترین مکتب در میان ما سمبَلیسم است. تعبیر «سمبَل کردن» در گذشته نبود؛ از بس کارهایمان سرسری و فاقد کیفیت شد، این تعبیر و مانند این،15 ساخته شد. امروزه بسیاری پیرو سمبَلیسم هستند و کارشان، سمبل کردن کار! هیچ کاری را درست و استوار انجام نمیدهند و به حفظ ظاهری اکتفا میورزند. کارِ بزرگتر، کمالگرایی بیشترپیامبر(ص) در ساختن یک قبر نیز کاملگرا بود و محکمکاری میکرد. قابل تأمّل است که: 1. این کمالگرایی، نه برای انسانی زنده، که برای یک مرده بود؛ 2. این کمالگرایی، برای کالبدی بود که پس از چندی میپوسید؛ 3. این کمالگرایی، برای بنایی بود که با گذشت چند سال، خراب میشد؛ 4. این کمالگرایی، برای بنایی بود که با خراب شدنش زیانی حاصل نمیشد؛ 5. این کمالگرایی، برای بنایی بود که در شریعت همان پیامبر، تجدید بنای آن، مکروه است. آموزنده است که پیامبر، اصل کمالگرایی را با ساختن یک قبر به مسلمانان آموخت. قبر، کماهمّیتترین بنایی است که انسان میسازد. پس هنگامی که در ساختن یک قبر باید کمالگرا بود، روشن است که در چیزهای دیگر، چه قدر باید دقّت ورزید و ریزهکاری کرد. اگر پیامبر(ص) در ساختن مسجدی یا خانهای محکمکاری میکرد، پنداشته میشد که این کار به علّت اهمّیت مسجد و خانه است؛ امّا پیامبر، این درس را با ساختن قبری به همگان آموخت؛ یعنی کمالگرایی یک اصل است، چه در ساختن یک قبر و چه در ساختن یک شهر. البتّه هر اندازه کار انسان مهمتر باشد، باید بیشتر کمالگرا باشد. در کارهای بزرگ، کوچکترین سهلانگاری ممکن است بزرگترین فاجعه را به بار آورد. مهندس هواپیما، خلبان، پزشک، مُفتی، نویسنده و مانند اینها، باید بیش از دیگران کمالگرا باشند و از کوچکترین چیزی چشمپوشی نکنند. سهلانگاری مهماندار هواپیما در پذیرایی از مسافران، چندان زیانبخش نیست که مسامحه خلبان در هدایت آن. گفتنی است در تاریخ، همه کارهای بزرگ، دسترنج کمالگرایان است. مخترعان، مکتشفان، شاهکارآفرینان و سرآمدان علوم، همه و همه، کمالگرا بودند. چه بسیار افرادی که از اینها با استعدادتر بودند، امّا چون کمالگرا نبودند، شاهکاری نیافریدند. آن که کمالگرا نیست، بسیاری از استعدادهایش را از قوّه به فعل در نمیآورد؛ ولی کسی که کمالگراست، همه تواناییهایش را شکوفا میکند و برگ و بار میدهد. ممکن است فردی کمالگرا، با نیمی از استعدادهای نوابغ، کاری کند که نوابغ نتوانند نیمی از آن کار را بکنند. نابغهای که کمالگرا نیست، نبوغش را عاطل و بیاستفاده میگذارد. مناست است حکایتی از «تذکرة الأولیاء» آورده شود که تفسیر خوبی از کمالگرایی به دست میدهد: در بغداد، دزدی را آویخته بودند. جُنَید برفت و پای او را بوسه داد. او را سؤال کردند. گفت: هزار رحمت بر وی باد که در کار خود، مرد بود و چنان این کار را به کمال رسانید که سر در سرِ آن کرد.16 خواننده عنایت دارد که اگر کسی با انگشت به ماه اشاره میکند، نباید انگشت او را دید؛ بلکه باید ماه را دید. در این حکایت نیز نباید دزد را دید؛ بلکه باید کمالگرایی او را دید. مقصود، کمالگرایی کسی است که در کارش تا پله آخر رفته و به اندک، بسنده نکرده بود. وی کارش را خوب انجام داده بود؛ امّا کاری خوب انجام نداده بود. پس آنان که کار خوب میکنند، باید خوب کار کردن را نیز بیاموزند. کمالگرایی در مسائل دینیکسی که کاری میکند، کافی نیست که کارش خلاف شرع نباشد؛ بلکه باید کامل نیز باشد. اگر کالایی میسازد، خوب بسازد؛ و اگر خدمتی میکند، خوب این کار را بکند. این اصل در حوزه مسائل دینی نیز صادق است. یعنی صحیح بودنِ عمل، کافی نیست؛ بلکه کمال عمل نیز لازم است. کافی نیست نماز و روزه کسی صحیح باشد؛ بلکه باید کامل نیز باشد. به حدّاقلّ تکلیفهای دینی پرداختن، امّا آنها را درست به جا آوردن، بهتر است از عمل به حدّاکثر، ولی بدون کیفیت. در هر کاری، از جمله در دین، کیفیت، مهمتر از کمّیت (یعنی حجم و تعداد و مقدار) است. کیفیت برتر، بهتر از کمّیت بیشتر است. بیشتر، بهتر نیست؛ بلکه دقیقتر، بهتر است. و چه بسا همان چیزی که کمتر و بهتر است، بیشتر شود، امّا بیشتر از میان برود. به فرموده امیر المؤمنین: قد ینمی القلیلُ فیکثُر و یضمَحلُّ الکثیرُ فَیذهَب.17 گاه چیز اندک، میبالد و بسیار میشود، و چیز بسیار، از میان میرود. غالباً میان کمّیت و کیفیت، نسبتِ عکس برقرار است: هر چه به کمّیت افزوده شود، از کیفیت کاسته میشود؛ و هر چه کیفیت بهتر شود، از کمّیت کاسته میشود. پس باید انتخاب کرد و انتخاب بهتر، این است که اصل را بر کیفیت گذاشت و بدان عنایت کرد و پس از آن، به کمّیت اندیشید. آنان که عقلشان به چشمشان است، بیشتر را بهتر میپندارند. فقط عدد و رقم را میفهمند و با آمار و ارقام، سر و کار دارند. نقل است که یکی از پادشاهان ایران، دستور داده بود 999 کاروانسرا بسازند. وی عمد داشت که این رقم را به هزار نرساند و در توجیه آن میگفت: اگر هزار کاروانسرا بسازم، در یک کلمه میگویند که هزار کاروانسرا ساخت، امّا اینک میگویند 999 کاروانسرا! باری، کمّیتگرایی، اگر با اندکی بلاهت ترکیب شود، نتیجه این میشود که 999 بیشتر از هزار است. پادشاه نمیفهمید که برای این منظور، باید 1001 کاروانسرا بسازد. به علاوه، نمیدانست که یک کاروانسرای آباد، بهتر است از هزار کاروانسرای خراب! باور کنید که بسیاری از ما هنوز به جلو نیامدهایم. منطقمان همان منطق کاروانسرایی است و «بیشتر» و «بهتر» را مترادف میپنداریم. از سلطه کمّیت، نجات نیافتهایم و دغدغه کیفیت نداریم. نویسنده خوب را کسی میدانیم که کتابهای بسیاری دارد. تولید کننده موفّق را کسی میپنداریم که تولیداتش بیشتر است. مدیر کارآمد را کسی میدانیم که آمار و ارقام بیشتری ارائه میکند. کسی را مؤمنتر میشماریم که بیشتر ذکر بر لب دارد! سخن آخردر پایان، لازم میاید یادآور شویم که اگر کمالگرایی به افراط کشیده شود، مانند هر افراط دیگری، زیانبار است. افراط در کمالگرایی، وسواس است و بیماری. سخن ما این است که یک کار را خوب انجام دادن، بهتر است از صد کار را خوب انجام ندادن؛ امّا اشخاص وسواسی بر آناند که یک کار را صد بار خوبتر انجام دادن، بهتر است از صد کار را خوب انجام دادن. شخص وسواسی، در هر کاری، حتّی کاری خُرد، به خوب بسنده نمیکند، بلکه به بارها خوبتر خرسند میشود. حاصل، این که یک کار میکند و از صد کار باز میماند، در حالی که اگر انسان، صد کار را خوب انجام دهد، بهتر از این است که یک کار را صد بار خوبتر انجام دهد. پینوشتها:1 . سوره مُلک، ایه 2. نیز، ر.ک: سوره کهف، ایه7 و 30؛ سوره هود، ایه7. 2 . الکافی، کلینی، تهران: المکتبة الإسلامیة، ج2،ص13. 3 . الجامع الصغیر، سیوطی، تحقیق: عبد الله محمّد درویش، ج1، ص221. 4 . همان، ج1،ص210. 5 . نور الثّقلین، حُوَیزی، تصحیح: سید هاشم رسولی، ج1،ص181. 6 . وسائل الشّیعة، شیخ حُرّ عاملی، تحقیق: مؤسّسة آل البیت، ج3، ص230. در همین منبع (ص229)، رفتار مشابهی از پیامبر، مربوط به هنگام دفن فرزندش ابراهیم، نقل شده است. 7 . نهج البلاغة، حکمت81. 8 . یک ترجمه نادرست، این است: «ارزش هر انسانی بسته به آن چیزی است که انجام میدهد». ترجمه دیگر: «مرد را آن بهاست که در دیدهاش زیباست». ترجمه دیگر: «ارزش هر کس به چیزی است که برای آن، ارزش قائل است». ترجمه دیگر: «بهای هر شخصی به اندازه اعمال نیک اوست». ترجمه دیگر: «بهای هر مردی به اندازه نیکی اوست». همه این ترجمهها، که از ذکر نام مترجمانش معذورم، نادرستاند. 9 . منشأ این اشتباه، این است که امیر المؤمنین در حدیثی دیگر فرموده است: «قیمة کلّ امریء ما یعلمه». در حالی که این، یک حدیث است و آن، حدیثی دیگر؛ و هر یک در جایی گفته شده و ناظر به چیزی است. «قیمة کلّ امریء»، مبتدایی (نهادی) است که برای آن، چندین خبر (گزاره) میتوان تصوّر کرد. 10 . تحف العقول، ابن شُعبه حَرّانی، تصحیح: علی اکبر غفّاری، ص208. 11 . در فرهنگ اسلامی و ایرانی، سخنان بسیاری در این مضمون آمده است که هر کس باید نسبت از خود آغاز کند. نیچه نیز نغز گفته است: «ازین پس نه جایی که از آن میایید، بلکه جایی که بدان روانید، شرف شما خواهد بود... . نژادگان شما نمیباید به فراپشت، بلکه باید به فراپیش بنگرند» (چنین گفت زرتشت، فریدریش نیچه، مترجم: داریوش آشوری، ص309). 12 . نور الثّقلین، ج1، ص181. 13 . همانجا. 14 . راوی این حدیث، به درستی مقصود امام را دریافته بود که در پایان حدیث، از آن حضرت پرسید: «نیک کار کردن یعنی چه؟ (ما الإحسان؟)». آن گاه امام فرمود: «احسان، این است که چون نماز میگزاری، رکوع و سجودت را نیکو به جا آوری...» (این بخش از حدیث را پیشتر نقل کردیم). 15 . از جمله: به هم ور کردن، از سر باز کردن، کشیدن و رفتن، الک دولک زدن، سرِ هم بندی کردن. 16 . تذکرة الأولیاء، عطّار نیشابوری، تصحیح: محمّد استعلامی، ص431. 17 . بحار الأنوار، علّامه مجلسی، ج75، ص12. |