ويژگي‌ها و شرايط امامت

بزرگ‌ترين اختلاف‌ها در امّت اسلامي بر سر مسئله امامت پديد آمده و شمشيري که در طول تاريخ اسلامي بر اين مسأله فرود آمده، بر هيچ اصل و آموزه‌ي ديني ديگري فرود نيامده است. (محمدبن عبدالكريم شهرستاني، الملل و النحل، ج 1، ص 30).

راز پيامبر بِدان‌ها (امامان معصوم (ع)) سپرده شده است و هرکه آنان را پناه گيرد به حق راه برده است؛ مخزن علم، پيامبرند و احکام شريعت او را بيانگر. قرآن و سنت نزد آنان در امان؛ چون کوه افراشته، دين را نگهبان، پشت اسلام بدان‌ها راست و ثابت و پابرجــاست. (نهج البلاغة، خطبــــه 2،‌ ص 9).

يکي از مهم‌ترين آموزه‌هاي اسلامي، مسأله‌ي "امامت" و جانشيني پس از پيامبر اسلام است. با آن‌که همه‌ي گروه‌هاي اسلامي، اصلِ امامت را پذيرفته‌اند؛ امّا در مقدار اهميّت و جايگاهي که در مجموعه‌ي باورهاي ديني براي آن قائلند، اختلاف‌نظر جدي با يکديگر دارند. اکثر عالمان اهل سنّت، آن را فرعي از فروعات فقهي تلقي کرده‌اند. (سيدشريف جرجاني، شرح المواقف، ج 8، ص 344) درحالي‌که شيعيان، امامت را از اصول اعتقادي دين مي‌دانند. (ر.ك: عبدالرزاق فياض لاهيجي، گوهر مـــراد، ص 467).

با مراجعه به نوشته‌هاي شيعيان و اهل سنّت در موضوع امامت، به ‌روشني دانسته مي‌شود که تعريف آنها از امامت بسيار به يکديگر نزديک است و هر دو گروه، آن را به معناي رياست عمومي بر امور ديني و دنيايي مردم تعريف مي‌کنند؛ اما اگر سخنان اين دو گروه را در اين مورد، به دقت بررسي نماييم، خواهيم ديد که امامت در ديدگاه سنّي و شيعه، تفاوت ماهوي دارد.

توضيح آن‌که: اهل سنت، آن‌جا که از ويژگي‌ها و شرايط امام، سخن مي‌گويند، تصريح مي‌کنند که امام، مانند امير و حکمران است. ازاين‌رو، بسياري از علماي اهل سنت تنها اوصافي مانند، عدالت، اجتهاد در اصول و فروع دين، تدبير، شجاعت، سلامت جسمي و امثال آن را به منزله‌ي شرايط لازم براي تصدّي مقام امامت دانسته‌اند. هرچند برخي از بزرگان اهل سنت، فسق و ظلم و بي‌اعتنايي به دين را باعث خلع امام از مقام امامت نمي‌دانند. (ابي يعلي الفراء، الاحكام السلطانية، ص 22).

قاضي عبدالجبار در بحث علم امام مي‌گويد لازم نيست امام نيز مانند پيامبر به همه‌ي ابعاد دين الهي آگاهي داشته باشد؛ "زيرا ما دين و شريعت خود را از او نمي‌آموزيم! امام، شأني خاص دارد و حالِ او مانند حال اميران و حاکمان است". (عبدالجبار قاضي اسدآبادي، المغني، ج 1، صص 211 ـ 210). ايشان در باب ضرورت وجود امام مي‌گويد:

مردم صرفاً براي اجراي احکام شرعي، مانند اقامه‌ي حدود و حفظ مرزهاي مملکت اسلامي و تجهيز لشکر و جنگ با دشمنان و احراز عدالت شهود و امکان آن، به وجود امام نياز دارند.

وي همچنين در پاسخ اين پرسش که آيا امام بايد در باطن و ظاهر، عادل بوده و در همه‌ي حالاتش از گناه منزّه باشد، مي‌گويد:

تفاوت پيامبر و امام در همين است که اين امور براي پيامبر لازم است؛ اما براي امام ضرورتي ندارند و در مورد امام، ثابت شده است که او در اين جهت مانند امير و حاکم است.

علامه‌ي اميني، پس از نقل سخنان عالمان اهل سنّت در اين موضوع، در جمع‌بندي ديدگاه اهل سنت مي‌نويسد:

امامت در نزد اهل سنت چيزي بيش از رياستِ عامّ براي تدبير لشکريان و حفظ مرزها و ردّ مظالم و کمک به مظلوم و اقامه‌ي حدود و تقسيم غنايم ميان مسلمانان و همکاري با آنان در حج و جنگ نيست. در امامت، علمي افزون بر علم رعيّت شرط نيست... و امام، با فسق و ستم و کارهاي خلاف، از امامت ساقط نمي‌شود و پيروي از او بر امت واجب است؛ اعم از اين‌که فردي نيکوکار باشد يا فاجر و مخالفت با او و قيام بر ضد او و نزاع در امر امامت او بر هيچ‌کس جايز نيست. (علامه‌ي اميني، الغدير، ج 7، صص 198 ـ 197).

اين ديدگاه درباره‌ي امامت، مستلزم آن است که امام براي تصدّي مقام امامت، نيازي به نصب و نصّ الهي ندارد؛ بلکه ممکن است از راه رأي مردم، يا حتي از راه قهر و غلبه و امثال آن، اين مسند را به‌دست گيرد.

در مقابل، امامت در نزد شيعيان از جايگاهي بسيار والا برخوردار است. شيعيان نه‌تنها امام را حجّت و مرجع انسانها، در همه‌ي امور دنيوي و اخروي مي‌دانند؛ بلکه او را حجت الهي بر همه‌ي آفريدگان به‌حساب آورده و پيروي از او را نه‌تنها بر همه‌ي انسانها واجب مي‌دانند، بلکه ولايت و حکومت امام را در سراسر گيتي گسترده مي‌دانند. امام، وظايفي دارد که يکي از شعبه‌ها و ابعاد آن، حکومت بر مردم و سياستِ امور دنيوي‌شان است. به‌طور خلاصه، بايد گفت که امامت در ديدگاه شيعي به معناي استمرار وظايف نبوّت ـ جز در مسأله تلقّي وحي ـ است؛ (جعفر سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب السنة و العقل، ج 4، ص 26) طبيعتاً، رياست ديني و دنيوي نيز لازمه‌ي اين مقام و يکي از شؤون آن است.

1. شؤون امامت

با نگاهي به آيات و روايات در زمينه‌ي امامت دانسته مي‌شود که امامت در اسلام مراتب و شؤون مختلفي دارد که غفلت از آنها موجب بدفهمي و مغالطه خواهد شد. ازاين‌رو در اين مقام به توضيح شؤون امامت مي‌پردازيم. (عبدالرّزاق فيّاض لاهيجي، گوهر مراد، صص 461 ـ 460).

أ. زعامت سياسي

همه‌ي انسانهاي عاقل مي‌پذيرند که هر جامعه‌اي نيازمند رهبر و پيشوا است. فقدان حکومت و قانون در يک جامعه، ثمره‌اي جز هرج‌ومرج و در نتيجه فروپاشي نظم و ساختار اجتماعي آن در پي نخواهد داشت. جامعه‌ي اسلامي نيز همانند هر جامعه‌ي ديگري، پس از رحلت پيامبر اکرم (ص) نيازمند رهبر و زعيم بود؛ اما سخن در اين است که آيا پيامبر اکرم (ص) به عنوان بنيانگذار جامعه‌ي اسلامي، شخص خاصي را براي رهبري جامعه در نظر داشته و به مردم معرفي کرده است يا نه؟ گروهي از مسلمانان مدعي شدند که پيامبر اکرم (ص) درباره‌ي رهبري پس از خود هيچ سخني نگفت و براي نحوه‌ي اداره‌ي جامعه‌ي نوپاي اسلامي هيچ فکري نکرد. در مقابل، شيعيان در درجه‌ي اول، با توجه به شرايط لازم براي حاکم و حکومت و با استناد به ادله‌ي عقلي ادعا مي‌کنند که حاکم اسلامي بايد از سوي خداوند تعيين شود و در درجه‌ي دوم، با استناد به آيات قرآن، احاديث مورد اتفاق همه‌ي مسلمانان و حقايق تاريخي انکارناپذير، به وضوح نشان مي‌دهند که پيامبر اکرم (ص) از نخستين روزهاي اعلان عمومي دعوت خود تا واپسين لحظات عمر مبارکشان، پيوسته مسأله‌ي رهبري پس از خود را گوشزد مي‌کرد و از ناحيه‌ي خداوند مأموريّت داشت که عليّ‌بن‌ابي‌طالب (ع) را به عنوان نخستينِ جانشين پس از خود به مردم معرفي کند و در اين‌باره از آنان بيعت بگيرد.

کوتاه‌سخن آن‌که: اين مرتبه از امامت ـ يعني زعامت سياسي و رهبري اجتماعي مسلمانان پس از پيامبر اکرم (ص) ـ في الجمله مورد پذيرش همه‌ي مسلمانان است و اختلاف آنان نه در اصل امامت، بلکه در نحوه‌ي تعيين امام و شرايط لازم براي تصدّي اين مقام است.

 


واژه‌هاي مهم

 

قاضي عبدالجبار معتزلي [= قاضي القضاه] (متوفي 415 هجري / 1025 ميلادي):

ابوالحسين، عبدالجبار بن احمد بن عبدالجبار همداني، اسدآبادي (يا استرآبادي) قاضي، فقيه، اصولي، متكلم، و از عالمان اهل سنت مي‌باشد كه در ري درگذشته است. وي در ري به عنوان قاضي القضات رئيس معتزله بوده است و با يك واسطه، شيخِ روايت خطيب بغدادي مي‌باشد. او در باب حديث غدير و اصحاب جمل مناظراتي با شيخ مفيد دارد. از آثار او مي‌توان به: تنزيه القرآن عن المطاعن، الامالي، تفسير القرآن اشاره كرد.

ر.ك: تفضلي، آذر و فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگان ايران و اسلام، آستان قدس رضوي، مشهد، 1372، ص 261.

مسند:

"روايتي است كه سلسله اسناد آن در تمام طبقات متصل به معصوم باشد". اصطلاح مسند با توجه به اين‌كه باور و اخلاق راويان؛ يعني اثبات ايمان و عدالت، را شرط نمي‌كند از كارايي چنداني برخوردار نيست. گاه نيز مقصود از مسند، مجموعة روايي است كه روايات آن بر اساس ترتيب صحابه و روايات نقل شده از آن تنظيم شده است؛ نظير مسند احمد بن حنبل. 

ر.ك: نصيري، علي؛ درسنامه علم حديث، ص 216.

 

مغالطه:

مغالطه در لغت به معناي به غلط و اشتباه انداختن ديگران و نيز اشتباه كاري (خود فرد) است و در اصطلاح منطق، نوعي قياس است كه مواد آن همانند يقيني (مواد برهان) يا همانند مشهور (مواد جدل) باشد؛ يا قياس نادرستي است كه به نتيجة درست، نرسد و نادرستي آن يا از جهت ماده است يا از جهت صورت و يا از هر دو جهت.

ر.ك: خندان، علي اصغر؛ مغالطات، ص 22؛ همچنين: منتظري‌مقدم، محمود؛ منطق 1، ص 242.

 

تفاوت ماهوي:

ماهوي در لغت به معناي امر مربوط به اساس، ريشه و ذات هر چيز و هر كار را گويند. براي مثال بحث ماهوي؛ يعني بحث مربوط به اصل كار نه فروع آن. و تفاوت ماهوي؛ يعني تفاوت در اساس و ريشه و ذات.

ر.ك: دهخدا، علي‌اكبر، لغت‌نامه دهخدا، ج 12، ص 17698.

 

ب. مرجعيت ديني

يکي ديگر از شؤون امامت که مهم‌ترين و اصلي‌ترين وظيفه‌ي اجتماعي و ديني امام نيز به‌شمار مي‌رود، مرجعيّت ديني و تبيين و تفسير وحي است. امامت در اين مرتبه، نوعي کارشناسي معصومانه‌ي اسلام است؛ البته کارشناسي که علم آن از ناحيه‌ي خداوند افاضه مي‌شود. امام کسي است که علمش را از راهي غير عادي از پيامبر اکرم گرفته است و در تبيين و تفسير وحي نيز از خطا و اشتباه مصون است. اين شأن از امامت، از اعتقادات اصيل و بنيادين شيعه است و اصولاً فلسفه‌ي امامت همين است؛ هر چند مسأله‌ي حکومت و رهبري سياسي نيز مطرح مي‌شود. انديشمندان شيعي براي اثبات اين شأن امامت ادله‌ي فراواني اقامه کرده‌اند که در اين‌جا به يکي از آنها اشاره مي‌کنيم:

همان‌طور که گفتيم، امامت، چيزي جز استمرار وظايف نبوّت نيست. ازاين‌رو، مناسب است براي فهم ضرورت وجود امام در دوران خاتميّت، ابتدا به وظايف و شؤون پيامبر خاتم اشاره‌اي داشته باشيم و سپس ضرورت استمرار اين شؤون و بالتّبع ضرورت وجود امام را نشان دهيم.

بدون ترديد پيامبر اکرم (ص) در مدت بيست و سه سال نبوّت خويش وظايف و شؤون مختلفي را در قبال جامعه‌ي اسلامي بر عهده داشتند (ر.ك: جعفر سبحاني، الالهيات علي هدي الكتاب و السنة و العقل، ج 4، ص 26) که اصول و کليات آنها عبارتند از:

أ. دريافت و ابلاغ وحي يا پيام هدايت آدميان؛

ب. تبيين و تفسير وحي الهي و تشريح اهداف و مقاصد آن براي مردمان؛

ج. بيان احکام موضوعات جديد؛

د. رد شبهات اعتقادي؛

هـ . محافظت از دين و جلوگيري از وقوع تحريف در آن؛

و. قضاوت و تطبيق و اجراي قوانين کلي الهي؛

ز. حکومت و رياست بر عامه‌ي مردم در همه‌ي مسائل اجتماعي.

به نظر شما چه شئون ديگري مي‌توان براي پيامبران به‌طورکلي و براي پيامبر اکرم (ص) برشمرد؟

روشن است که پس از ارتحال رسول خدا (ص)، وحي آسماني منقطع شد و با توجه به مسأله‌ي خاتميّت، ديگر هيچ سخن و پيامي وحياني از ناحيه‌ي خداوند براي هدايت بشر فرستاده نخواهد شد. همان‌طور که امام علي (ع) در هنگام رحلت پيامبر فرمود:

"با مرگ تو رشته‌اي بُريد که در مرگ جز تو - کسي چنان نديد - پايان يافتن دعوت پيامبران و بريدن خبرهاي آسمان". (نهج البلاغة، ترجمه‌ي جعفر شهيدي، خ 235، ص 266).

اما شؤون و وظايفِ ديگر آن حضرت چه وضعيّتي داشتند؟ آيا شارع مقدس در متن دين براي جبران آنها تدبيري انديشيده است، يا آنها را به خود امت واگذارده است؟ يا آن‌که شخصي خاص را براي جانشيني پيامبر در اين امور معرفي کرده است؟ در اين‌باره سه احتمال وجود دارد:

الف. خداوند متعال براي پر کردن اين خلأها، هيچ چاره‌اي نينديشيده و در اين زمينه هيچ سخني نگفته باشد؛

ب. امت اسلامي، به مرتبه‌اي از رشد رسيده باشد که خودش مستقلاً توانايي جبران اين کمبودها را کسب کرده باشد؛

ج. پيامبر اسلام موظّف بوده است شخص يا اشخاص معيّني را، که از ناحيه‌ي خداوند منصوب شده‌اند، به مردم معرفي نمايد تا پس از پيامبر اکرم (ص) وظيفه‌ي استمرار آن وظايف خاص را بر عهده داشته باشند.

نادرستي احتمال نخست با اندک توجّهي روشن مي‌شود؛ زيرا اين امر با هدف بعثت پيامبران منافات دارد و نقض غرض به حساب مي‌آيد؛ چگونه ممکن است خدايي که توسط پيامبر اکرم (ص) جزئي‌ترين امور را براي بشر بيان کرده ـ و احکام و وظايف مردمان را در همه‌ي مسائل ريز و درشت زندگي ارائه داده است ـ هيچ فکر و انديشه‌اي براي ادامه‌ي اين راه نکرده باشد و کار خود و زحمات همه‌ي پيامبران را ابتر و ناقص رها کرده باشد؟ ازاين‌رو، امر، ميان يکي از دو احتمال ديگر داير است.

گروهي گمان کرده‌اند که امّت اسلامي پس از پيامبر، از راهنما و رهبر الهي بي‌نياز است و خود توانايي جبران کمبودها و انجام وظايف پيامبر خاتم را دارد. اما حقيقت اين است که اگر در تاريخ دوران پس از پيامبر اندك مطالعه‌اي داشته باشيم، متوجه خواهيم شد که امت اسلامي به‌هيچ‌وجه توانايي عهده‌داري اين وظايف را نداشته است؛ مثلاً، در مسأله‌ي تفسير قرآن و توضيح آيات الهي، اختلافات بنيادين فراواني در ميان مفسّران اسلامي وجود دارد که خود، شاهدي بر عدم توانايي و شايستگي امت در اين زمينه است.

براي نمونه: مي‌توان به اختلافاتي اشاره کرد که در نحوه‌ي وضو گرفتن، ميان فرقه‌هاي مسلمان رخ داده، يا نظريه‌هاي مختلفي که در تفسير آيه‌ي سي و هشتم سوره‌ي مائده "و السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أيدِيَهُما" پديد آمده است؛ عده‌اي از مسلمانان (خوارج) موضع قطع دست سارق را منکب (محل اتصال بازو و کتف) دانسته و برخي ديگر (ابوحنيفه، مالک و شافعي)، موضع قطع را از مچ دست پنداشته‌اند. در اين ميان، اماميه معتقد است که تنها چهار انگشت دست بايد قطع گردد. (محمد الشيخ الطوسي، الخلاف في الفقه، ج 2، ص 469 (كتاب السرقة، مسأله‌ي 31)) مسلّم است که همه‌ي اين نظريات نمي‌توانند مطابق با واقع باشند؛ بلکه نظريه‌ي حق، بيش از يکي نيست. اين تفاوت آشکار و گمراه‌کننده در تفسير يک آيه، بيانگر آن است که مسلمانان به خودي خود توانايي تفسير و تبيين مقصود وحي و سنّت پيامبر اکرم را نداشته و لذا نيازمند وجود مفسّر يا مفسّران الهي و معصوم هستند که سخن آنان در اين زمينه مورد تأييد خداي متعال باشد.

ممکن است گفته شود که خود اين اختلافات، در مجموع داراي برکت است و از لوازم واگذاري امور به مردم است و نبايد از آنها ترس و هراسي به دل راه داد! چرا که واگذاري امور به خود مردم، آن‌قدر ارزش دارد که چنين اختلافاتي در برابر آن، چندان ارزشي نداشته باشد! در پاسخ مي‌گوييم اگر چنين است و اگر اين‌گونه اختلافات مَرْضي خداوند بوده و از اهداف پاياني بعثت پيامبران بوده است، پس چرا از همان ابتدا چنين مسائلي به خود مردم واگذار نشد؟ و اصولاً چرا پيامبران براي بشر برانگيخته شدند و با رنج‌ها و زحمت‌هاي فراوان کوشيدند تا پيام الهي را بدون کم و کاست به مردمان ابلاغ کنند؟ آيا بهتر نبود که از همان ابتدا مردم را به خود واگذار مي‌کردند تا خودشان مسير را با آزمون و خطا بپيمايند؟ بر خلاف اين پندار، واگذاردن چنين اموري به خود مردم، به‌معناي ارج نهادن به آنان نيست؛ بلکه به معناي رها کردن آنان و اهميت ندادن به سعادت و شقاوت آنان است و خداوند حکيم و رئوف را نشايد که بندگان و مخلوقات خود را در بيابان جهل و ناداني رها کند؛ و اموري را به آنان واگذار سازد که انجام دادن آنها و حلّ و فصل آنها از حدود توانايي‌شان خارج است.

براي اثبات عدم صلاحيت امت اسلامي در جلوگيري از وقوع تحريف در دين اسلام، کافي است به چگونگي تدوين کتاب‌هاي روايي و مجامع حديثي بنگريم و ببينيم که علي‌رغم تحمّل زحمات طاقت‌فرسا از سوي مُحدّثان براي جداسازي احاديث صحيح از سقيم، باز هم نتوانسته‌اند سخنان واقعي پيامبر را از احاديث ساختگي و مجعول، کاملاً جدا سازند؛ به عنوان مثال: ابوداود در کتاب سنن خويش، چهارهزار و هشتصد حديث را از بين پانصد هزار حديث، جمع‌آوري کرده و بقيّه را به دليل جعلي ‌بودن کنار زده است. و يا بخاري نيز احاديث کتاب صحيح خود را که مشتمل بر دو هزار و هفتصد و شصت و يک حديث غير تکراري است، از ميان ششصد هزار حديث انتخاب کرده و بقيه را جعلي و ساختگي دانسته است. همچنينند ساير مؤلّفان مجامع روايي اهل سنت. البته حتي در ميان همين احاديثي که به زعم اصحاب و مسانيد، احاديث صحيح و مُسند تلقي شده‌اند، احاديثي وجود دارد که با عقل سليم و تعاليم صريح قرآني در تعارض و تضادّند.

 

درباره‌ي اين مطلب که چرا انسانها نمي‌توانند ديني واقعاً کامل، جامع، خِردپذير بياورند و چرا نمي‌توانند اديان خودساخته و اديان الهي واقعي را از تحريف حفظ نمايند، با دوستان خود گفت‌وگو کنيد.

 

بنابراين، بايد در ميان اصحاب پيامبر اکرم، انسان يا انسانهايي باشند که اسلام را به صورت کامل از آن حضرت فرا گرفته، پس از ايشان وظيفه‌ي توضيح و تبيين احکام دين را بر عهده داشته باشند. بدون وجود چنين اشخاصي که برخوردار از ضمانتي الهي در تبيين معصومانه‌ي دين باشند، سخن از دسترسي مردم به دين کامل الهي را نمي‌توان به ميان آورد و غرض از بعثت، تحقق نخواهد يافت. (ر.ك: محمدحسين طباطبايي، شيعه در اسلام، ص 109) روشن است چنين فردي که از جانب خداوند، مأمور استمرار وظايف نبوت است، از هر کس ديگري به رياست و زعامت سياسي مردم سزاوارتر و شايسته‌تر است و با وجود او، سخن از امامت ديگران گفتن، نابخردانه خواهد بود.

ج. ولايت معنوي

سومين مرتبه و شأن امامت در اعتقاد شيعي، به ولايت معنوي و باطني امامان بازمي‌گردد. اعتقاد به امامت در نزد شيعيان، يعني اعتقاد به وجود انسان کاملي که "حامل معنويت کلي انسانيت" و قُطب و محور عالم امکان است. بر اين اساس، هيچ زماني ممکن نيست که زمين از حجتِ حق و وجود انسان کامل خالي باشد؛ "اگر حجت خدا و انسان کامل وجود نداشته باشد، زمين ساکنان خود را مي‌بلعد". (محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 23، ص 29) به اعتقاد شيعيان، به يمن وجود امام، عالمِ امکان بر پا است. اين اعتقادات به خوبي در روايات، زيارت‌نامه‌ها و ادعيه نمايان است. زيارت جامعه‌ي کبيره نمونه‌اي از ابعاد مختلف ولايت باطني و معنوي امامان را به نمايش مي‌گذارد.

برخي از مستشرقان ـ و به پيروي آنان عده‌اي از نويسندگان داخلي (براي نمونه، ر.ك: عبدالكريم سروش، بسط تجربه‌ي نبوي، ص 268) کوشيده‌اند تا اعتقاد شيعيان را به ولايت باطني امامان، همچون باورهاي صوفيان درباره‌ي اولياي خود معرفي کنند؛ اما اگر بنا باشد ريشه‌اي براي اين تفکّر بيابيم بايد آن را در باورها و آموزه‌هاي اصيل اسلامي جست‌وجو کنيم و اين صوفيان و عارفان اهل سنت هستند که اين آموزه‌ها را از شيعيان اقتباس کرده‌اند و نه بر عکس؛ زيرا مسأله‌ي اعتقاد به وليّ خدا و حجت الهي از زماني در ميان شيعيان مطرح بوده است که هنوز تصوّف شکل نگرفته بود، يا دست‌کم، چنين مسائلي در ميان آنان وجود نداشت.

با توجه به مراتب و شؤون گوناگون امامت در اعتقاد شيعي، دانسته مي‌شود که مسأله‌ي حکومتِ پس از پيامبر اسلام، تنها يک شأن از شؤون مختلف امامت است و اين گمان باطلي است که بگوييم تئوري امامت در شيعه صرفاً ناظر به نحوه‌ي حکومت و اداره‌ي جامعه‌ي اسلامي پس از پيامبر اکرم است؛ چرا كه بعضي چنين پنداشته‌اند که نظريه‌ي امامت، در ابتدا صرفاً نظريه‌اي در باب حکومت و رهبري سياسي بوده است؛ به اين‌صورت که شيعيان با تمسّک به نظريه‌ي امامت به ادامه‌ي فرهمندانه (کاريزماتيک) پيامبر فتوا دادند و اهل سنّت با ردّ اين نظريه، به شيوه‌هاي سنتي يا عقلايي و دموکراتيک روي آوردند. همان‌گونه که پيش‌تر اشاره کرديم اگر مسأله صرفاً در همين حد بود، نيازي به شرايطي که شيعيان براي امام برمي‌شمارند نمي‌بود. شهيد مطهري همگان را از فرو غلتيدن در دام اين مغالطه‌ي بزرگ بر حذر داشته، مي‌گويد:

"[منحصر کردن مسأله‌ي امامت به حکومت] اشتباه بزرگي است که احياناً قدما (بعضي از متکلمان) هم گاهي چنين اشتباهي را مرتکب مي‌شدند. امروز اين اشتباه خيلي تکرار مي‌شود. تا مي‌گويند امامت، متوجه مسأله‌ي حکومت مي‌شوند؛ درحالي‌که مسأله‌ي حکومت از فروع و يکي از شاخه‌هاي خيلي کوچک مسأله‌ي امامت است و اين دو را نبايد با يکديگر مخلوط کرد."

 

واژه‌هاي مهم

 

خوارج:

گروهي از پيروان امام علي عليه السلام كه پس از ماجراي "حكميت" از امام جدا شده و بر او شوريدند و پس از آن به صورت گروهي خودمختار درآمده و در روند تاريخ به شاخه‌هاي گوناگوني تقسيم شد. برخي علت نامگذاري اين فرقه به خوارج را خروج از دين و برخي ديگر خروج ايشان بر مسلمين دانسته‌اند. ولي روشن نيست كه نام خوارج از چه زماني بر اين گروه اطلاق شده است. اين گروه در سال 37 قمري در جريان "صفين" از لشكر علي (ع) و در واقع از اكثريت مسلمانان جدا شد و شعار آنها "لاحكم الا لله" (اشاره به آيه 57 سورة انعام) بود. ايشان حكميت را بر خلاف دين و قرآن مي‌دانستند، در حالي كه امام علي (ع) با آن كه مخالف حكميت بود، ولي اصل حكميت را مخالف قرآن نمي‌دانست. در هر حال كوشش امام براي هدايت آنها به جايي نرسيد و با علي (ع) آماده پيكار شدند. سرانجام در سال 38 قمري در كرانة رودخانة "نهروان" (جنگ نهروان) به دست علي (ع) سركوب شدند؛ شماري از آنها باقي ماندند و...

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 7، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، صص 295 ـ 296.

 

ابوحنيفه (80 - 150 هـ / 699 - 767 ميلادي):

ابوحنيفه، نعمان بن ثابت بن زوطا يزدجردي، (امام اعظم) امام و پيشواي مذهب حنفي بوده و نيز فقيه، متكلم، و ايراني الاصل است. او در كوفه متولد شد و در بغداد از دنيا رفت. نزد حماد بن ابي‌سليمـــان (م 120 هـ) شاگردي كرد و پس از او بالاترين مرجع مكتب فقهي كوفه شد. وي در پذيرش حديث سخت‌گير بود و بيش از حدود 17 حديث را نپذيرفت. او در باب فقه كتابي ننوشت ولي نطرات خود را به شاگردانش منتقل ساخت؛ از اين روي برخي از كتابهاي شاگردانش منابع اصلي مذهب حنفي به شمار مي‌آيد.

ر.ك: تفضلي، آذر و فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگان ايران و اسلام، ص 646.

 

شافعـــي (150 - 204 هـ / 767 ـ 819 م):

وي يكي از چهار امام اهل سنت است. او در غزه از شهرهاي سرزمين شام (و يا يمن يا عسقلان) متولد شد، و در مصر درگذشت. آرامگاه وي در قاهره از مكان‌هاي معروف است. در مكه از مسلم بن خالد زنجي، فقه و در مدينه از محمد شيباني حديث آموخت و در سيزده سالگي از شاگردان مالك بن انس بود. وي در عرصه فقه، روش جديدي به وجود آورد و پس از او شاگردش روش وي را در عراق و ايران و مصر گسترش دادند. از آثار اوست: الأُم (در فقه)، المُسند (در حديث)، احكام القرآن، السنن، اختلاف الحديث.

ر.ك: تفضلي، آذر و فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگان ايران و اسلام، ص 466.

 

اماميه / اماميه اثني عشري:

كساني كه به امامت امامان دوازده‌گانه - از حضرت علي (ع) تا امام مهدي (عج) - باور داشته و اكثريت شيعه را تشكيل مي‌دهند. هر گاه از اماميه يا شيعه به صورت مطلق ياد گردد منظور اثني‌عشريه هستند. آنها را شيعه‌ي جعفري يا جعفريه، اهل ايمان، اصحاب الانتظار و قائميه نيز مي‌نامند.

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 4، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، ص 273.

 

ابوداود سجستاني (202 ـ 275 هـ / 817 ـ 889 م):

ابوداوود، سليمان بن اشعث بن اسحاق ازدي سجستاني، وي محدث شهير و عالم اهل سنت است. اصل او از سجستان (سيستان) بوده و در بصره از دنيا رفته است. از آثار اوست: البعث، المراسيل، السنن؛ كتاب اخير از مهم‌ترين آثار او در عرصه فقه بوده و يكي از شش مجموعه‌ي روايي است كه اهل سنت پذيرفته‌اند. به گفته‌ي او از ميان چندين هزار حديث، تنها4800 حديث در اين كتاب آورده شده است.

ر.ك: تفضلي، آذر و فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگان ايران و اسلام، ص 231؛ همچنين: دائرة المعارف اسلامي، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، ص 446.

 

كتاب سنن:

اين كتاب نوشته‌ي ابوداود سجستاني (محدث مشهور اهل سنت در قرن سوم هجري) است. گويا ابوداود آن را در دو دهه‌ي پاياني عمر خويش تأليف كرده باشد. اين كتاب يكي از شش مجموعه‌ي احاديث اهل سنت (صحاح ستّه) بوده و به عنوان معتبرترين كتاب حديث پس از صحيحين (صحيح بخاري و صحيح مسلم) شناخته شده است.

ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، ص 450؛ همچنين: دائرة المعارف تشيع، ج 10، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، ص 277.

 

حديث صحيح:

صحيح روايتي است كه سند آن به معصوم رسيده و در همه طبقات سند آن، راويان امامي وجود داشته باشد. روايت صحيح داراي شرايط زير است: 1. نقل از معصوم؛ 2. پيوستگي سند در تمــام طبقــات؛ 3. راويان همه طبقات سند، عادل بوده و امام باشند. 

ر.ك: نصيري، علي؛ درسنامه علم حديث، ص 212.

 

زيارت جامعه كبيره:

زيارتي است كه هر يك از ائمه معصومين (ع) را مي‌توان با آن زيارت كرد. اين زيارت به سندهاي معتبر از حضرت امام هادي (ع) روايت شده و جمع بسياري از علماء و مؤمنين به خواندن آن مداومت داشته‌اند و از آثار معنوي آن حكاياتي نقل مي‌كنند. سند اين زيارت به موسي بن عبدالله نخعي مي‌رسد كه وي مستقيماً از امام هادي (ع) گرفته است. بسياري از علماء اين زيارت را شرح كرده‌اند.

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 8، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، ص 567.

 

مالك:

مالك بن مالك اصبحي حميري، امام مدينه و پيشواي مذهب مالكي. وي از اميران و سلاطين دوري مي‌جست و برخلاف ابوحنيفه به احاديث و سنت‌هاي رسول (ص) و صحابه و استناد به آنها رغبت وافر داشت. كتاب "الموطّأ" را به درخواست منصور عباسي تأليف نمود. نوشته‌هاي ديگر او عبارتند از: الوعظ، المسائل تفسير غريب القرآن، النجوم.

ر.ك: حسيني دشتي، مصطفي، معارف و معاريف، ج 9، ص 30.

 

صوفيان / صوفي:

در معناي صوفي اختلاف وجود دارد. گفته‌ها و عقائدي بسياري چه از نگاه لغوي و چه از نگاه اصطلاحي براي آن ابراز شده است. گروهي، صوفي را از آن جهت صوفي مي‌خوانند كه جامه‌ي صوف (پشم) مي‌پوشد. و برخي بدان جهت صوفي گويند كه در صف اول هستند. عده‌اي ديگر صوفي را به اين جهت كه تولّي به اصحاب صفه كنند آنها را به اين نام مي‌خوانند. گروهي ديگر آن را برگرفته از "صفا" مي‌دانند. و همچنين اشتقاق اين واژه را از "سوفيا" به معناي دانش و يا از "صوفه" به معناي "چيز دور افتاده‌اي كه كسي به آن رغبت نكند" دانسته‌اند و ازآن‌جا كه شخص صوفي از خلق دوري مي‌كند مانند آن است كه دور افتاده است؛ اما در اصطلاح برخي گفته‌اند صوفي كسي است كه ترك دنيا كرده باشد و از وطن خويش خارج شده و از دوستان بريده و تنگ‌دستي را بر غنا ترجيح داده باشد.

ر.ك: سجادي، جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، صص 309 ـ 310.

 

مستشرق / خاورشناس:

دانشمندي است كه براي شناختن مشرق زمين، زبان، ادبيات، علوم، هنرها و ساير مسائل مربوط به آن بحث و تحقيق مي‌كند. يك مستشرق بر حسب آن‌كه موضوع خاص تحقيق او كدام كشور باشد، به لقب خاص ديگري همچون، ايران‌شناس، مصرشناس، آشورشناس، نيز معرفي مي‌شود.

ر.ك: دائرة المعارف فارسي، ج 2، بخش 2، به سرپرستي غلامحسين مصاحب، ص 2760.

 

2. شرايط و ويژگي‌هاي امام

لازمه‌ي جانشيني پيامبر در همه‌ي امور، جز تلقّي وحي، تخلّق به اخلاق او، اتصاف به اوصاف او و عمل بر اساس سيره و روش زندگي او است. يکي از اهداف بعثت، استکمال معنوي و اخلاقي انسانها است و به همين دليل گفته مي‌شود که پيامبر بايد از نظر فضايل اخلاقي و معنوي برتر از همه‌ي کساني باشد که براي هدايت آنان برانگيخته شده است. به همين‌سان امام نيز ـ که همان وظايف پيامبر را بر عهده دارد ـ بايد در برخورداري از فضايل اخلاقي و معنوي سرآمد همگان باشد؛ يعني هيچ‌کس در صفاتي چون شجاعت، کرم، عفّت، صداقت، عدالت، تدبير، حکمت، بردباري و امثال آن به پايه‌ي او نرسد. (ر.ك: الحسين العلامة الحلّي، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، ص 366).

اصولاًً اگر کسي در فضايل اخلاقي و انساني، نسبت به ساير افراد جامعه در سطحي پايين‌تر و فروتر باشد، لياقت رهبري و امامت آنان را ندارد، و حتي اگر در سطحي متوسط يا در سطحي يکسان با ساير افراد جامعه باشد، در آن صورت تقدم يک فرد خاص بر ساير افراد ترجيح بلامُرجّح است.

افزون بر اين، شيعيان معتقدند کسي که عهده‌دار تصدّي مقام امامت مي‌شود بايد از سه شرط ويژه‌ي عصمت، علم خدادادي و نصب الهي نيز بهره‌مند باشد؛ اين سه ويژگي از جمله‌ي مهم‌ترين شرايط تصدّي مقام امامت است و اختلاف اصلي شيعه و سنّي در مسأله‌ي امامت نيز ناظر به همين سه شرط است. همچنان که پيشتر مشاهده کرديم، اهل سنت ـ هر چند وجود امام را براي اداره‌ي امور ديني و دنيوي مردم لازم مي‌دانند، اما ـ تصدي اين مقام را مشروط به شرايط نامبرده نمي‌دانند. ما در اين‌جا مي‌کوشيم تا ضمن آشنايي بيشتر با اين سه ويژگي، ادله‌ي لزوم بهره‌مندي امام از آنها را به اختصار بيان کنيم.

2 - 1. عصمت

يکي از مهم‌ترين شرايط امامت از ديدگاه شيعيان اماميه اين است که امام بايد معصوم باشد؛ انديشمندان و متکلمان شيعي براي اثبات اين مدعا به ادله‌ي عقلي و نقلي فراواني استناد مي‌کنند. ما در اين قسمت مي‌کوشيم تا به برخي از ادله‌ي ضرورت عصمت امام اشاره‌اي داشته باشيم.

أ. دليل عقلي عصمت امام

اماميه براهين عقلي گوناگون براي اثبات لزوم عصمت امام، اقامه کرده‌اند. يکي از ادله‌اي که تقريباً همه‌ي انديشمندان شيعي، با بيان‌ها و عبارت‌هاي متفاوتي، به آن تمسک کرده‌اند، دليلي است که با توجه به مباحثي که پيشتر ذکر کرديم، مي‌توان آن را به آساني تبيين نمود. توضيح آن‌که اگر امامت يعني استمرار وظايف نبوت و اگر امام يعني جانشين و خليفه‌ي پيامبر در همه‌ي شؤون نبوت (جز در مسأله‌ي تلقي وحي)، پس امام بايد در مقام تبيين و توضيح احکام الهي و سنت نبوي، از هر گونه انحراف عمدي و سهوي معصوم باشد و الاّ نقض غرض خواهد بود و هدف تشريع احکام و برانگيختن پيامبران تحقق نخواهد يافت. بنابراين، همان ادله‌اي که عصمت پيامبران را، در مقام تلقّي و ابلاغ وحي اثبات مي‌کنند، بر عصمت امامان ـ در مقام تفسير و توضيح مدعيات دين ـ نيز دلالت دارند؛ به تعبير ديگر، اگر کسي اصل امامت را به‌معناي استمرار وظايف نبوت بپذيرد، چاره‌اي جز پذيرش عصمت امام نخواهد داشت.

ب. دلايل نقلي عصمت امام

آيات و روايات فراواني بر لزوم عصمت امامان دلالت دارند. از آن جمله مي‌توان به: آيه‌ي عهد (سوره بقره، آيه‌ي 124)، آيه‌ي تطهير (سوره‌ي احزاب، آيه‌ي 33) و آيه‌ي اولي الامر (سوره‌ي نساء، آيه‌ي 59) و احاديثي مانند حديث ثقلين، حديث سفينه و امثال آن اشاره کرد. در اين‌جا به تبيين چگونگي دلالت آيه‌ي اولي الامر بر عصمت امام اکتفا کرده و خوانندگان را به مطالعه‌ي کتاب‌هاي تفصيلي‌تر در اين زمينه ارجاع مي‌دهيم.

آيه‌ي اولي الامر

"يا أيُّهَا الّذينَ آمَنوا أَطيعُوا اللهَ وَ أطيعُوا الرَّسوُل وَ أوُلِي الأمْرِ مِنْکُمْ فَإنْ تَنازَعْتُم فِي شَيءٍ فَرُدُّوهُ الي اللهِ وَ الرّسولِ إنْ کُنْتُمْ تُؤمِنونُ بِاللهِ وَ الْيومِ الأخِرِ ذلِکَ خَيرٌ و أحْسَن تَأويلاً؛ اي کساني که ايمان آورده‌ايد، خدا ‌را اطاعت کنيد و پيامبر و اولياي امر خود را اطاعت کنيد. پس هر گاه در امري اختلاف نظر يافتند، اگر به خدا و روز بازپسين ايمان داريد، آن را به خدا و پيامبر عرضه داريد؛ اين بهتر و نيک فرجام‌تر است". (نساء (4)، 59)

اين آيه نه تنها عصمت پيامبر اسلام را اثبات مي‌کند؛ بر عصمت برخي ديگر از انسانها ـ که با عنوان "اولي الامر" از آنها ياد مي‌کند ـ نيز دلالت دارد. براي نشان دادن چگونگي دلالت آن بر عصمت اولي الامر، لازم است نکاتي را بيان داريم:

نکته‌ي اول اين‌که: در اين آيه ابتدا همه‌ي مؤمنان را به اطاعت از خداوند فراخوانده است: "أطيعُوا اللهَ"؛ اما ازآن‌جا که براي بسياري از انسانها ارتباط مستقيم با خداوند امکان ندارد، بنابراين، معناي اطاعت از خدا، معنايي جز پيروي و اطاعت از وحي و پيام الهي،  ـ که توسط پيامبر به مردم ابلاغ مي‌شود ـ نيست. اما در ادامه‌ي آيه، با تکرار "اطيعوا"، اطاعت از پيامبر نيز به صورت جداگانه مورد تصريح قرار گرفته است که از آن مي‌توان لزوم فرمان‌برداري از پيامبر را در غير مسأله‌ي ابلاغ وحي، يعني در تبيين و تفسير پيام خداوند و در امور مربوط به اداره و سياست جامعه، نيز استفاده کرد. (ر.ك: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج 4، ص 388) البته روشن است که اطاعت از پيامبر در عرض اطاعت از خدا نيست؛ بلکه در حقيقت شعاع و پرتوي از اطاعت خداوند است:

"وَ ما أرْسَلْنا مِنْ رَسوُلٍ الاّ لِيُطاعَ بِِإذْنِ اللهِ؛ و ما هيچ پيامبري را نفرستاديم مگر آن‌که به توفيق الهي از او اطاعت کنند". (نساء (4)، 64)

نکته‌ي مهم ديگر، مسأله‌ي مقارنت اطاعت از پيامبر با اطاعت از اولي‌الامر است؛ به گونه‌اي که قرآن با يک امر، اطاعت از هر دو را واجب کرده است: "أطيعُوا الرَّسوُلَ وَ أولِي الأمْرِ مِنْکُمْ". مسلّم است که بر اولي‌الامر وحي نازل نمي‌شده است؛ يعني غير از پيامبران، هيچ انسان ديگري وظيفه‌ي ابلاغ وحي را نداشته است؛ بنابراين، اطاعت از اولي‌الامر فقط در همان حيطه‌اي است که وظيفه‌ي مشترک با پيامبر دارند؛ يعني در مسائلي مانند توضيح و تبيين وحي الهي، اداره و سياست جامعه و امثال آن. و همان‌طور که در اين مسائل اطاعت از پيامبر واجب بود و کسي حق اظهار نظر در برابر رأي و تصميم نهايي آن حضرت را نداشت، هيچ‌کس مُجاز نيست با رأي و نظر اولي‌الامر نيز مخالفت کند.

مسأله‌ي ديگري که در استفاده‌ي عصمت اولي‌الامر از اين آيه اهميّت فراوان دارد اين است که: در اين آيه امر به اطاعت از اولي‌الامر در کنار اطاعت از پيامبر و به‌صورت مطلق و بي‌هيچ قيد و شرطي وارد شده است و اين خود بهترين دليل بر عصمت اولي‌الامر است؛ زيرا اگر اينان معصوم از گناه نباشند و يا حتي احتمال سهو و نسيان در گفتار و کردار آنان داده شود، هرچند که عدالت و پارسايي آنان محرز باشد، باز هم نمي‌توانند مطاع مطلق باشند. "چون عدالت، مانع از عصيان عمدي مي‌شود، ليکن مانع از سهو و نسيان نمي‌گردد، و کسي که احتمال اشتباه علمي و عملي در کار او برود، ناگزير بايد رفتار و گفتار او را با آنچه که ميزان علم و عمل است سنجيد و در اين صورت، ديگر آن شخص، مطاع مطلق نمي‌باشد؛ بلکه مطاع مطلق، همان ميزاني خواهد بود که معيار سنجش رفتار و گفتار اوست". (عبدالله جوادي آملي، ولايت فقيه، ص 72) افزون بر اين، اگر احتمال صدور گناه يا امر به آن، در مورد اولي‌الامر داده شود و از طرفي، خداوند به طور مطلق اطاعت از ايشان را واجب نمايد، لازمه‌ي آن امر به متناقضين خواهد بود، زيرا بنا به فرض، چون به معصيت و مخالفت با خداوند فرمان داده است، نبايد از او پيروي کرد: "لاطاعَةَ لِمَخْلُوقٍ في مَعْصِية الخالِقْ"؛ (نهج البلاغة، حكمت 165) ولي از طرف ديگر، خداوند در اين آيه اطاعت از آنان را به‌طور مطلق واجب نموده و مخالفت و سرپيچي از اوامر آنان را در هيچ صورتي تجويز نکرده است.

اما اولي‌الامر چه کساني هستند؟ برخي از انديشمندان و بزرگان اهل سنت ـ همچون فخر رازي، امام المشکّکين ـ دلالت اين آيه را بر عصمت اولي‌الامر پذيرفته‌اند؛ اما در تطبيق و مصداق‌يابي اولي‌الامر، نظرات ديگري را بيان داشته‌اند؛ به عنوان مثال: فخر رازي، مصداق اولي الامر را اهل حل و عقد جامعه‌ي اسلامي دانسته و از اين آيه، عصمت اجماع را استنباط کرده است! اما به‌نظر مي‌رسد چنين تفسير و تطبيقي هرگز نمي‌تواند مطابق با واقع باشد. به‌راستي آيا مردم زمان پيامبر نيز وقتي که اين آيه را از زبان مبارک پيامبر اکرم شنيدند و وقتي مأمور به اطاعت از اولي‌الامر شدند، از اين آيه، عصمت اهل حلّ و عقد و اطاعت مطلق از آنان را مي‌فهميدند؟ آيا برداشت آنان اين بود که اين آيه، بر حجيّت "اجماع" دلالت دارد؟ آيا پذيرفتني است که مسلماناني که در مسائل بسيار جزئي به پيامبر مراجعه مي‌کردند و براي رفع ابهام از وي توضيح مي‌خواستند، مشاهده کنند که اطاعت مطلق و همه جانبه از گروهي تحت عنوان "اولي‌الامر" در کنار اطاعت از خدا و پيامبر بر آنان واجب شمرده شده است و در عين حال از مصداق آن جستجو نکنند؟

مقتضاي حکم عقل و شرع اين است که در اين زمينه، ـ همچون بسياري ديگر از موارد ـ به مبيّن و مفسّر وحي الهي (يعني پيامبر اکرم)، مراجعه کرده و حقيقت را از ايشان جويا شويم. در روايات فراواني که در مجامع روايي شيعه و سني وجود دارد، پيامبر اکرم در پاسخ برخي از اصحاب خود ـ از جمله جابربن عبدالله انصاري ـ که از وي خواستند تا منظور از اولي‌الامر را مشخص کنند فرمودند: اي جابر! اينان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان پس از من هستند؛ نخستين آنان علي بن ابي‌طالب است و پس از او حسن و سپس حسين و علي بن حسين و محمد بن علي که در تورات به نام باقر معروف است و تو به زودي او را خواهي ديد و وقتي او را ديدي سلام مرا به وي برسان، پس از او جعفر بن محمد صادق است و سپس موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و در آخر، هم نام و هم‌کنيه‌ي من حجت خداوند بر روي زمين ...." (محمد الحر العاملي، اثبات الهداة، ج 1، ص 501 (باب 9، فصل 6، حديث 212))

با توجه به مطالب پيش‌گفته، هيچ جاي شکي در اين نيست که آيه‌ي اولي‌الامر دلالت بر عصمت امامان و جانشينان پيامبر اکرم دارد.

 

واژه‌هاي مهم

 

حديث سفينه:

محدثين ثقه به اسناد و طرق معتبر روايت كرده‌اند كه رسول خدا (ص) اهل بيت خود را به سفينة نوح (كشتي نوح) تشبيه فرمود؛ يعني همان‌طور كه در بلاي عالم‌گير طوفان، تنها وسيله‌ي نجات، كشتي نوح بود، هنگام برپايي فتنه و اختلاف ميان مسلمانان نيز يگانه راه رهايي، پناه بردن به اهل‌بيت و پيروي از هدايت ايشان است. متن حديث سفينه از پيامبر اين‌گونه است: "مَثَلُ أهلُ بَيتي مَثَلُ سَفينةِ نُوح مَنْ رَكِبَها نَجي وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنُها غَرقَ". اين حديث با اندك اختلافي در واژه‌ها، به ‌گونه‌هاي ديگر نيز نقل شده است.

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 6، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، ص 174.

 

ترجيح بلامرجّح:

هر گاه دو انديشه يا دو دليل با يكديگر معارض شوند و يكي از آن دو داراي برتري باشد، آن برتري را مرجّح (به تشديد و كسر جيم) نامند و دارنده چنين برتري را راجح و مقابل آن را مرجوح خوانند؛ بنابراين در هنگام تعارض دو دليل، برتري دادن مرجوح بر راجح، ترجيح بلا مرجّح است كه از نظر عقل زشت مي‌باشد. 

ر.ك: ولائي، عيسي، فرهنگ تشريحي اصطلاحات اصول، ص 138.

 

امام فخر رازي (543 - 606 هجري / 1149 ـ 1210 م):

ابوعبدالله، محمدبن عمر بن حسين طبري رازي، امام المشككين، دانشمند بزرگ جامع معقول و منقول، مفسر و عالم شافعي است. وي در شهر ري به دنيا آمده و در هرات درگذشته است. در علم كلام و معقولات عالم زمان خويش بوده است و از ويژگي‌هاي وي قدرت جدل و سپس وارد كردن اشكال‌هاي فراوان بر فيلسوفان پيشين بوده است؛ به گونه‌اي كه بزرگاني چون خواجه طوسي و قطب الدين رازي و سپس ملاصدرا مدت‌ها سرگرم پاسخگويي به شبهه‌هاي او بوده‌اند؛ ازاين‌رو او را امام المشككين لقب داده‌اند. وي تأليفاتي از خود برجاي گذاشته است. از جمله: جامع العلوم يا حدائق الانوار في حقائق الاسرار

ر.ك: تفضّلي، آذر و فضائلي جوان، مهين، فرهنگ بزرگان اسلام و ايران، ص 559.

 

تورات:

اين واژه معرّب واژه عبري "توره يا تورا" است كه يهوديان استثنائاً آن را ناموس يا شريعت مي‌دانند؛ ولي معناي درست و دقيق آن آموزش يا ارشاد است. تورات نام پنج كتاب اول از كتاب مقدس يا به عبارت ديگر پنج كتاب [=سِفر] اول از عهد عتيق است كه به اسفار پنجگانه هم شهرت دارد و گاه معناي گسترده‌تري يافته و به كل عهد عتيق اطلاق مي‌گردد. با باور يهوديان اين كتاب در كوه سينا به زبان عبري، به صورت الواحي بر موسي كليم الله (ع) نازل شده است. اين پنج كتاب به ترتيب عبارتند از: 1. سفر تكوين يا سفر پيدايش، كه از آفرينش آدم تا زمان درگذشت يعقوب به همراه موضوعاتي ديگر را بازگو مي‌كند؛ 2. سفر خروج كه از فرودآمدن احكام دينيه بر كوه سينا و چندين رويداد ديگر سخن مي‌گويد؛ 3. سفر لاويان، كه نظم و نظام شريعت‌ها، و قانون‌ها و حدود سبط لاوي و برخي موضوعات ديگر را بررسي مي‌كند؛ 4. سفر اعداد كه از مسافرت [چهل ساله] بني‌اسرائيل در بيابان و فتح سرزمين كنعان و... گفت‌و‌گو مي‌كند؛ 5. و سفر تثنيه كه دوباره شريعت‌ها را به صورت گزيده يادآور مي‌شود. 

ر.ك: هينلز، جان آر؛ فرهنگ اديان جهان، ص210؛ همچنين: ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 5، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، صص139 - 140.

 

2 - 2. علم خدادادي

يکي ديگر از شرايط لازم براي تصدّي مقام امامت برخورداري از علمي خدادادي و غيبي است؛ علمي که از راه تفکّر و تعلّم عادي به‌دست نيامده باشد، بلکه به شيوه‌اي غيبي و رمزي و از ناحيه‌ي پيامبر خاتم به امام اوّل و توسط او به ساير امامان منتقل شده يا آن‌که از طريق الهامات غيبي و الهي حاصل آمده باشد و يا اين‌که ممکن است از راه رؤيايي صادق، آن را تحصيل کرده باشند. علم امام بايد علمي معصوم و مصون از خطا و اشتباه باشد تا بتواند حقيقت پيام الهي را براي مردمان بازگويد.

درباره‌ي علم امام، کيفيّت آن، ميزان بهره‌گيري از آن در مقام عمل، ارادي يا غير ارادي بودن آن و مسائلي از اين قبيل، مباحث فراواني از سوي انديشمندان و متکلّمان شيعي طرح شده است. ما در اين‌باره به برخي از مسائل مربوط به علم امام اشاره کرده و خوانندگان را براي مطالعه‌ي بيشتر به کتاب‌هاي مربوطه ارجاع مي‌دهيم.

أ. مطلق يا مشروط بودن علم امام

يکي از مسائل مهم درباره‌ي علم امامان و آگاهي آنان از امور غيبي اين است که آيا علم امامان مطلق است يا مشروط؛ يعني اين‌که آيا معصومان، همواره همه چيز را مي‌دانند و تنها تفاوت آنان با علم الهي در اين است که علم خداوند، ذاتي و ازلي است و علم معصومان، زماني و غير ذاتي است؟ يا آن‌که علم آنان وابسته به خواست و اراده‌ي خود آنان و همچنين مصلحت الهي است؟ در اين زمينه دو ديدگاه متفاوت در ميان انديشمندان شيعي وجود دارد:

برخي بر اين باورند که: معصومان، همواره از همه‌ي امور مربوط به حال، گذشته و آينده آگاهند و چيزي از رويدادهاي جهان بر آنان پوشيده نيست. (ر.ك: محمدحسين مظفر، علم امام، ص 79 ـ 78)

برخي ديگر، که مي‌توان گفت اکثر انديشمندان شيعي در اين دسته جاي دارند، علم امامان به امور غيبي را به خواست و اراده‌ي آنان پيوند مي‌زنند؛ (ر.ك: محمد حرّ عاملي، اثبات الهداة، ج 7، ص 441) اينان به رواياتي از اين دست تمسّک مي‌کنند که مي‌فرمايند: "هرگاه امام بخواهد چيزي را بداند خداوند به او مي‌آموزد".

لَهُمْ عَلومٌ لايَکادُ يُعْلَمُ                     وَ إنْ أرادُوا عِلْمَ شَيئٍ عَلِمُوا

امامان علومي دارند که براي ديگران، شناخته شده نيست و هر زماني بخواهند به چيزي آگاهي يابند، آگاه مي‌شوند.

بر اين اساس، تفاوت امام با ديگران در اين است که امام اگر بخواهد به چيزي آگاهي يابد، بدون هيچ زحمتي از آن آگاه مي‌شود. هرچند ممکن است نخواهد نسبت به چيزي آگاهي يابد و در نتيجه آن را نداند. البته خواست و مشيت امام تابع مصلحت و هماهنگ با حکمت الهي است.

ب. علم غيب در ميدان عمل

يکي ديگر از مسائل مهم درباره‌ي علم غيب امامان اين است که: رفتار عملي آنان تا چه اندازه متأثر از آگاهي آنان از غيب بوده است؟ آيا مي‌توان با استناد به سيره‌ي عملي امامان، مدّعي عدم آگاهي آنان از غيب شد؟ اصولاً امامان، در مقام عمل، تا چه اندازه از علم غيبي و استثنايي خود استفاده کرده‌اند؟ به عنوان مثال: اگر امام علي، از غيب آگاهي داشت و قاتل خود را مي‌شناخت، چرا پيش از آن‌که ابن‌ملجم، (لعنة الله عليه)، نعمت وجود او را از مردم بگيرد، از کار او جلوگيري نکرد و پيش از وقوع حادثه، براي آن، راه چاره‌اي نجُست؟ اگر امام حسن از خيانت همسر خود، آگاهي داشت چرا او را از خانه بيرون نکرد يا چرا کاسه‌ي زهر را نوشيد؟ اگر امام حسين از بي‌وفايي کوفيان اطّلاع داشت و سرنوشت خود را مي‌دانست، چرا به سمت کوفه حرکت کرد؟ و ده‌ها سؤال ديگر درباره‌ي ساير امامان.

پاسخ کلي به اين پرسش‌ها و پرسش‌هاي ديگري از اين دست، اين است که: هر چند امامان از راه‌هاي غير عادي به دانش‌هاي بسياري دست مي‌يافتند، اما در به‌کارگيري علوم خود و استفاده‌ي عملي از دانسته‌هاي غيبي خويش، تابع تکاليف الهي و مصلحت‌هاي واقعي بودند و بر اين اساس در بيشتر مواقع، تنها علوم بشري خود را ملاک عمل قرار مي‌دادند.

افزون بر اين، اگر امامان، همواره و در هر موردي علوم غيبي را تکيه‌گاه خويش قرار مي‌دادند، نه‌ تنها در رسيدن به اهداف والاي خود کامياب‌تر نمي‌شدند؛ بلکه اين کار بر مشکلات آنان مي‌افزود. توضيح آن‌که: امامان (ع) در فضايل انساني سرآمد همگانند و اگر مردم را به صبر و پايداري در برابر مشکلات و مصائب دعوت مي‌کنند، خود، نمونه‌ي کامل آنند؛ پس اگر امام بخواهد علم غيب را وسيله‌اي براي آسايش و راحتي خويش قرار دهد و با بهره‌گيري از دانش‌هاي خدادادي، خود را از همه‌ي خطرات و ناگواري‌ها برهاند، در آن صورت چگونه مي‌تواند الگوي زندگي ديگران شود. امام باقر (ع) در اين‌باره مي‌فرمايد: "آيا مي‌پنداريد خداوند بندگانش را به پيروي از اولياي خود مي‌خواند و سپس اخبار آسمان‌ها و زمين را از آنان مي‌پوشاند؟ ... اگر امام علي و حسن و حسين برخاستند (و ناگواري‌هاي فراوان ديدند) پيش از آن، همه‌ي اين رويدادها را از زبان رسول خدا شنيدند و... اگر از خدا مي‌خواستند که اين بلاها را دور گرداند و ستمگران زمان را از ميان بردارد، چونان تسبيحي که بندش بگسلد (و دانه‌هايش پراکنده گردد)، رشته‌ي حکومت ستمگران از هم مي‌گسست." (محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 26، باب 9، حديث 35، صص 150 ـ 149).

نکته‌ي ديگر اين که حيات دنيوي، صحنه‌ي آزمايش الهي است. همه‌ي حالات آدميان در اين دنيا ـ اعم از لذّت يا اَلم ـ به منظور آزمايش است. رهبران الهي و امامان معصوم نيز براي آن نيامده‌اند که با کارهاي معجزه‌آميز، خود يا پيروان خود را از گرفتاري‌ها و مصيبت‌هاي اين جهان، رهانيده و به رفاه و آسايش دنيوي برسانند. در جنگ صفّين هنگامي که ابوموسي اشعري روانه‌ي "دومة الجندل" مي‌شد تا با عمرو بن عاص به مذاکره بپردازد و حکم خدا را درباره‌ي دو گروه درگير در جنگ روشن سازد، امام علي (ع) در جمع ياران خويش فرمود: "گويي از هم‌اکنون مي‌بينم که ابوموسي فريب خواهد خورد"؛ سپس در پاسخ به اين پرسش که "پس چگونه او را از رفتن بازنمي‌داري؟" فرمود: "اگر خداوند در ميان بندگان بر اساس علم خود رفتار مي‌کرد، ديگر پيامبران را براي هدايت آنان نمي‌فرستاد." (محمد ابن شهر‌آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 2، ص 98) يعني خداوند اگرچه پيش از فرستادن پيامبران مي‌داند چه کساني به دعوت پيامبران پاسخ مثبت مي‌دهند و چه افرادي به بانگ فريبنده‌ي شياطين دل مي‌سپارند؛ اما اين علم خود را مبناي داوري قرار نمي‌دهد و با بعثت پيامبران، حجّت را بر مردم تمام مي‌کند. سيره و شيوه‌ي اولياي الهي نيز در همين چارچوب مي‌گنجد.

افزون بر اين، رازداني و رازگشايي از اسرار غيبي، نيازمند بستري مناسب است و هر کسي توانايي دريافت و درک اسرار غيبي را ندارد. علوم غيبي را به کساني مي‌دهند که بتوانند اسرار الهي را نگه داشته و سرّ حق را به آساني آشکار نکنند.

دست را بر اژدها آن کس زند              که عصا را دستش اژدرها کند

سرّ غيب را آن سزد آمـوختـن             که ز گفتــن لب توانــد دوختـــن

درخور دريا نشد جز مرغ آب            فهــم کـن والله اعـلــم بـالصــواب

رازداني متوقف بر رازداري است. کسي مي‌تواند رازدان غيب باشد و بر اسرار الهي و امور ماورائي آگاهي يابد که ابتدا رازدار خوبي باشد. چنين نيست که هر کسي هر رازي از رازهاي الهي را بداند، مأمور و موظّف باشد که بر اساس آن عمل کند. چرا که عمل بر اساس آن در بسياري از موارد، ممکن است خلاف شرع و دستورات خداوند باشد. امام باقر (ع) در اين زمينه مي‌فرمايد: "اگر زبان‌هاي شما را قفلي بود، همه کس را از سود و زيانش آگاه مي‌کردم". (محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج 1، ص 264)

نتيجه آن‌که، اگر خداوند امامان را از لطف ويژه‌ي خويش بهره‌مند کرده است و به آنان گوشه‌اي از علوم غيبي خود را عطا فرموده است، به دليل آن است که اهليّت دريافت آن را داشته‌اند.

 

واژه‌هاي مهم

 

علم غيب / غيب داني:

آگاهي به امور پنهاني يا از عالم غيب آگاهي داشتن. اين صفت در اصل و بالذات از صفات جماليه‌ي حضرت حق (سبحانه) مي‌باشد. و بدين معنا هيچ‌كس جز خداوند از خود و بالذات عالم به غيب نمي‌باشد؛ اما در مقام بعدي با اذن خداوند، افرادي همچون پيامبران و اوصياء عليهم السلام به غيب آگاهي مي‌يابند.

ر.ك: حسيني دشتي، مصطفي، معارف و معاريف، ج 7، صص653 - 655.

 

ابن ملجم:

عبدالرحمن مرادي (م 40 ق / 661 م)، مردي از خوارج و قاتل علي بن ابي طالب (ع) است. از زندگي ابن ملجم اطلاع روشني در دست نيست؛ زيرا نامش تنها در آخرين روزهاي زندگي و در نتيجه به شهادت رساندن علي (ع) زبان‌زد شد. قدر مسلّم اين است كه وي از پيروان حضرت علي (ع) بود كه پس از ماجراي حكميت در جنگ صفين به خوارج پيوست.

ر.ك: دائرة‌المعارف بزرگ اسلامي، ج 4، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، ص 689.

 

ابوموسي اشعري (متوفي 52 هـ / 672 م):

عبدالله بن قيس، از صحابه پيامبر (ص) است كه اصل او از يمن بود، و به طايفه‌ي اشعر ـ از قبيله‌هاي يماني ـ منسوب مي‌باشد كه خود، بخشي از قبيله‌ي قحطان به شمار مي‌رفته است. درباره‌ي شخصيت ابوموسي در كتابهاي تاريخي و حديثي اهل سنت و اماميه نظرات گوناگوني وجود دارد. علماي اماميه به نقل از پيامبر (ص) و معصومان (ع) درباره‌ي او تعبيرهاي تندي به كار برده و او را از جمله كساني به شمار آورده‌اند كه علي (ع) پس از جريان حكميّت در قنوت نماز خويش او را لعن كرده است. علت شهرت ويژه ابوموسي در كتاب‌هاي تاريخي، نقش سياسي مهمي است كه او در جريان حكميّت پس از جنگ صفين بر عهده گرفت و خواه ناخواه عاملي مهم در رسيدن خلافت به بني اميه شد. 

ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 6، زير نظر كاظم موسوي بجنوردي، صص 302 ـ 304.

 

دومة الجندل:

سرزميني آباد در صحرايي خشك در راه مدينه - شام (غرب مسير) در وادي السرحان است كه از جنوب شرقي به شمال غربي امتداد يافته و تا دمشق 7 روز و تا مدينه 15 روز يا به قولي 13 روز فاصله دارد. اين منطقه در يك فرو رفتگي از سطح زمين به طول 5 فرسنگ قرار دارد. وجه تسميه آن را (دوم يا دوماء)، يكي از 12 پسر اسماعيل مي‌دانند كه از حجاز به اين سرزمين كوچ كرد. پيش از اسلام در اين سرزمين دژي بنا شده بود كه از سنگ بود؛ ازاين‌رو واژه‌ي "جندل" به آن افزوده شد. ازآن‌جا كه دومة الجندل در راه شام به شبه جزيره قرار دارد، از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بود و در صدر اسلام توجه شاياني به آن مي‌شد. رويداد تاريخيِ مهمي كه در اين سرزمين رخ داد ديدار حكمين (ابوموسي اشعري و عمرو عاص) پس از جنگ صفين بود. با استوار شدن پايه خلافت امويان و عباسيان، دومة الجندل، اهميت خود را از دست داده و تنها يك واحه‌اي شد كه كشاورزي محدودي داشت. 

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج 7، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، صص 597 ـ 598.

 

عمروبن العاص / عمرو عاص (متوفي حدود 42 قمري):

صحابي معروف و از زيركان مشهور عرب از قبيله‌ي قريش بود. در آغاز از مخالفين اسلام بود و در سال هشتم قمري اسلام آورد. وي پس از فتح مصر و همبستگي بسيار با معاويه شهرت بيشتري يافت. وي همان شخصي است كه معاويه به راهنمايي او در جنگ صفين، قرآن‌ها را بر سر نيزه زد و با اين كار در سپاه اميرالمؤمنين دو دستگي پديد آورد.

ر.ك: دائرة المعارف تشيع، ج11، زير نظر احمد صدر حاج سيد جوادي و ديگران، ص 484 ـ 486.

 

 

2-3. نصب الهي

يکي ديگر از مهم‌ترين شرايط امامت اين است که: راه تعيين آن منحصر در نصب الهي است. شيعيان بر اين باورند که امام نيز مانند پيامبر، بايد از سوي خداوند برگزيده شود و هيچ‌کس (يا کسان) ديگري نمي‌تواند صلاحيت فرد يا افرادي را براي برخورداري از منصب امامت تشخيص دهد؛ (ر.ك: شيخ مفيد، الفصول المختارة، ص 296 و سيد مرتضي، الانتصار، ص 26) به تعبير ديگر: همان‌طور که خواست و پذيرش مردمان، در انتخاب پيامبران هيچ تأثيري ندارد، در مسأله‌ي امامت نيز به همين صورت است؛ يعني امامت نيز مقام و منصبي انتصابي است و نه انتخابي. خداوند براي تعيين امام، با مردمان و حتي با بهترين و پاک‌ترينِ مردمان مشورت نمي‌کند و يا پس از تعيين امام، اگر مورد قبول و پذيرش مردم يا اکثريت مردم قرار نگرفت، حکم خود را پس نمي‌گيرد؛ بلکه مردمان، عقلاً و شرعاً موظف و مسؤولند که از فردي که از سوي خداوند براي مقام امامت معين شده است، حمايت کرده و او را ياري نمايند، تا او بتواند در مقام عمل نيز تولّي امور را بر عهده گيرد.

امام باقر (ع) در پاسخ به اين پرسش که "راه شناخت امام چيست؟" فرمود:

"امام به ويژگي‌هايي شناخته مي‌شود که نخستينِ آنها تنصيص خداي متعال و عَلَم و نشانه قرار دادن او بر مردمان است تا حجّت بر آنان تمام شود؛ زيرا رسول خدا، علي را نصب و تعيين کرد و او را با نام و مشخصاتش به مردم معرفي نمود و به همين ترتيب هر امامي امام پس از خود را معرفي کرد...".(شيخ صدوق، معاني الاخبار، باب معني الامام المبين، حديث 3، ص 102).

اهل سنت بر اين پندارند که امامت، منصبي است که نيازي به نصب الهي و نصّ نبوي ندارد. تعيين امام بر عهده‌ي مردم و بر اساس رأي آنان يا اهل حلّ و عقد است. (سيدشريف جرجاني، شرح المواقف، ج 8، صص 353 ـ 351) افزون بر اين، برخي از بزرگان اهل‌سنت تصريح کرده‌اند که اگر کسي به زور اسلحه و از راه قهر و کودتاي نظامي يا سياسي بر مردم مسلّط شود و بر مسند امامت تکيه زند، اطاعت او بر همگان واجب و خروج بر او و مخالفت با احکام و دستورات او بر همگان حرام است؛ (ر.ك: نورالدين حسيني تستري، احقاق الحقّ و ازهاق الباطل، ج 2، صص 317 ـ 316) به‌تعبير ديگر: معيار حقّانيّت و مشروعيّت حکومت امام و حاکم اسلامي را زور و قهر و غلبه مي‌دانند و نه نصب و تأييد الهي.

2-3-1. دلايل منصوب بودن امام

أ. مالکيت مطلق خدا

يکي از وظايف امام ـ که مورد پذيرش همه‌ي گروه‌هاي اسلامي است ـ حکومت و سلطنت بر مسلمانان است. امام کسي است که مي‌تواند به افراد جامعه امر و نهي کند و ـ به حکم آيه‌ي اولي‌الامر ـ پيروي از او نيز به‌طور مطلق، واجب است. از طرفي مي‌دانيم که سلطنت و مقام امر و نهي و مُطاع مطلق بودن، حقّ خاص الهي است و هيچ‌کس بدون اذن و عطاي الهي چنين حقي بر ديگران ندارد. به تعبير قرآن کريم:

"قُلْ الّلهُمّ مالِکِ الْمُلْکِ تُؤْتِي المُلْکَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ المُلْکَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَن تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيدِکَ الخَيْرِ إنّکَ عَلي کُلّ شَيء قَدير؛ بگو: بار خدايا، تويي که فرمان‌فرمايي؛ هر آن‌کس را که خواهي، فرمان‌روايي بخشي؛ و از هر که خواهي، فرمان‌روايي را بازستاني؛ و هر که را خواهي، عزّت بخشي؛ و هر که را خواهي، خوار گرداني؛ همه‌ي خوبيها به دست توست و تو بر هر چيز توانايي." (آل عمران (3)، 26)

بنابراين، اگر همه‌ي انسانها مملوک خداوندند و حق سلطنت بر انسانها فقط از آنِ اوست، هرگونه خلافت و ولايت و امامتي بايد به او منتهي شود و الا باطل و شيطاني خواهد بود.

ب. عصمت امام

يکي ديگر از مهم‌ترين ادلّه‌ي منصوب بودن امام، معصوم بودن اوست. توضيح آن‌که: اگر امامت به معناي استمرار وظايف نبوت ـ جز در مسأله‌ي وحي ـ است و اگر امام بايد معصوم باشد و منصوص، بنابراين بايد منصوب نيز باشد؛ زيرا عصمت، امري دروني و باطني است و تشخيص آن در توان مردمان نيست. تنها خداوند است که مي‌تواند معصوم را به مردم بشناساند. امام رضا (ع) در اين‌باره مي‌فرمايد:

"آيا قدر و منزلت امامت در ميان امت را مي‌شناسند تا گزينش امام براي آنها جايز باشد؟ همانا قدر و شأن امامت، بزرگ و منزلتش بلند و اطرافش دست‌نايافتني و عمقش دورتر از آن است که مردم بتوانند با خردهايشان به آن برسند يا با گزينشِ خود، امامي را نصب نمايند. آيا ممکن است برگزيده‌ي آنان داراي اين صفات باشد تا بتوان او را مقدّم داشت؟ سوگند به خانه‌ي خدا که از حق تجاوز نموده، کتاب خدا را پشت سرشان انداختند. گويا نمي‌دانند که هدايت و شفا در کتاب خدا است و آن را دور انداختند و از هواي نفس خود پيروي کردند". (محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج 1، صص 203 ـ 199)